چگونه زبان تفكر را شكل ميدهد
لرا بوروديتسکي
ترجمه محمد مهدي ميرلو
مردم براي ارتباط با يكديگر زبانهاي متعددي را به كار ميبرند كه به طور قابل ملاحظهاي در اطلاعاتي كه آنها به يکديگرمنتقل ميكنند تغييراتي ايجاد ميکند. محققان به دنبال پاسخ به اين سؤال هستند كه آيا زبانهاي متفاوت ممكن است تواناييهاي شناختي متفاوتي را منتقل كنند. در سال هاي اخير شواهد تجربي براي اين ارتباط علّي(causal relation) مطرح شده است و به اين نکته اشاره ميكند که زبان مادري يك شخص، واقعاً شيوهاي را كه فرد درباره جنبههاي متعدد جهان شامل مكان و زمان و … ميانديشد شكل ميدهد. يافتههاي اخير همچنين به اين نكته اشاره ميكند كه زبان(language) بخش و جزئي از جنبههاي تفكر(thought) است و اهميت آن فراتر از آن چيزي است كه دانشمندان پيش از اين تشخيص داده بودند.
***
زبان و شناخت جهان
يک کودک پنج ساله در يك فرهنگ ميتواند كاري را به راحتي انجام دهد كه دانشمندان و عالمان برجسته در فرهنگهاي ديگر با آن به كشمكش ميپردازند. اين تفاوتي بزرگ در توانايي شناختي(cognitive ability) است. چه چيزي ميتواند آن را تبيبن کند و توضيح دهد؟ پاسخ شگفتآوري كه ميتوان مطرح كرد ممكن است زبان باشد. اين انديشه که زبانهاي مختلف ممكن است مهارت هاي شناختي مختلفي را منتقل كنند قدمتي طولاني دارد. از دهه ۱۹۳۰ اين مسأله را زبان شناسان آمريكايي ادوارد ساپير(Edward sapir) و بنجامين لي ورف(Benjamin lee whorf) مطرح کرده بوند. آنها اين مسأله را بررسي کردند كه چگونه زبانها شيوهها و روش هايي را پيشنهاد ميکنند كه صحبت کنندگان به زبانهاي مختلف ممكن است تحت تأثير آنها به طور متفاوتي فكر كنند. هر چند ايدههاي آنها در ابتدا با اقبال خوبي مواجه شد اما يك مشكل كوچك وجود داشت: فقدان كامل شواهد براي اينكه از ادعاهاي آنها حمايت كند. تا دهه ۱۹۷۰ بسياري از دانشمندان از فرضيه ساپير- ورف قطع اميد كرده بودند اما امروزه با گذشت چند دهه، مجموعهاي از شواهد تجربي نشان ميدهند چگونه زبان، تفكر را شكل ميدهد. شواهدي تجربي اين عقيده جزمي ديرينه درباره جهان شمولي(universality) را زير سؤال بردهاند و بينشها و شناختهاي جذاب و خيرهكنندهاي درباره خاستگاه آگاهي و ساختار واقعيت ارائه مي دهند. اين نتايج داراي مفاهيم و اشارات مهمي براي حقوق، علم سياست و تعليم و تربيت است.
در سراسر جهان افراد با يكديگر از طريق به كارگيري مجموعه خيرهكنندهاي از زبانها- حدود۷۰۰۰ زبان- ارتباط برقرار ميكنند و هر زبان چيزهاي مختلفي از متكلمينشSpeakers)) طلب ميكند. براي مثال، فرض كنيد كه من ميخواهم به شما بگويم كه«عمو وانيا((uncle Vanya را در خيابان بيست و چهارم ديدم». در زباني كه در منطقه پايوا گينه نو(Papua new Cuneo) صحبت ميشود از فعل جمله ذکر شده چنين برداشت مي شود كه اين رويداد در حال، ديروز يا در گذشته دور اتفاق افتاده است در حالي كه در زبان اندونزيايي، اين فعل دلالت ميكند كه اين رويداد قبلاً رخ داده است يا در حال رخ دادن بوده است. در زبان روسي، فعل، جنسيت را معلوم مي كند. در ماندارين(چين)، من مجبور خواهم بود كه مشخص كنم كه uncle به خانواده مادري تعلق دارد يا به خانوادهي پدري و اينكه ارتباط او به شكل سببي است يا نسبي زيرا كلمات مختلفي براي همه انواع مختلف uncle وجود دارد و در پيراها(Piraha)، زباني که مردمان آمازون با آن صحبت ميكنند من نميتوانم عبارت «بيست و چهارم» را به كار بردم زيرا هيچ كلمهاي براي اعداد دقيق وجود ندارد و تنها كلماتي براي(اندك) و (بسيار) وجود دارد.
زبان ها به روش هاي بيشماري از يكديگر متمايزي ميشوند اما تنها به دليل اينكه افراد به طور متفاوت صحبت ميكنند ضرورتاً به اين معنا نيست كه آنها به طور متفاوتي فكر ميكنند. چگونه ما ميتوانيم بگوييم كه صحبتكردن به زبانهاي مختلف از جمله روسي، اندونزيايي، ماندارين، پيراها و … در حقيقت منجر به توجه كردن، به خاطر آوردن و استدلال كردن درباره جهان به شيوههاي مختلف ميشود كه ريشه در زبانهايي دارد كه اين افراد با آنها صحبت مي كنند؟ پژوهش هاي من نشان مي دهد که چگونه زبان حتي بنياديترين ابعاد تجربه بشر يعني مكان، زمان، عليت(Causality) و روابط با ديگران را شكل ميدهد. اجازه بدهيد در مورد منطقه پورمپرا(Pormpuraw) صحبت كنيم. بر خلاف انگليسي، زبان كوك تايوري(Kuuk Thaayorre) كه درپورمپرا صحبت ميشود اصطلاحات فضايي نسبي مانند راست و چپ را به كار نميبرند بلكه صحبتكنندگان به اين زبان بر حسب جهات اصلي مطلق(شمال، جنوب، شرق، غرب) صحبت مي كنند. البته ما در انگليسي اصطلاحات مربوط به جهات اصلي را به كار ميبريم اما اين كاربرد فقط براي مقياسهاي فضايي بزرگ است. براي مثال، ما نمي گوييم كه «آنها در قسمت شمالي ميز نهارخوري نشستهاند» اما در زبان كوك تايوري، جهات اصلي در همه مقياسها به كار مي رود. اين بدين معنا است كه فرد ميتواند جملاتي شبيه اين جمله كه «فنجان قسمت شمالي بشقاب است» را به کار برد يا همين طور جمله اي مانند اين جمله «پسري که در قسمت شمالي بتي ايستاده است برادر من است». در پورمپورا، فرد همواره بايد جهتدار باقي بماند تا قادر باشد كه به طور شايسته صحبت كند. علاوه بر اين، جديدترين كاري كه توسط استفان لونيسون(Stephen Levinson) از مؤسسه پلانك براي روانشناسي زبان در هلند و جان هاويلند(John Haviland) از دانشگاه كاليفرنيا در بيش از دو دهه گذشته انجام شد نشان داد كه افرادي كه با زبان هايي صحبت مي كنند كه بر جهات مطلق تأكيد ميكنند به طور برجستهاي در حفظ رابطه خود با مكاني كه در آن هستند مهارت دارند و اين مسأله حتي در مورد چشماندازها و مناظر ناآشنا يا داخل ساختمان هاي ناآشنا نيز صدق ميكند. آنها بهتر از مردم و گروهي عمل مي كنند كه در محيط مشابهي زندگي ميكنند اما چنين زبان هايي را به كار نميبرند. مقتضيات زبانهاي آنها اين مهارت و توانايي شناختي(cognitive prowess) را آموزش و تحميل ميكند. مردمي كه به طور متفاوت درباره مكان و فضا فكر مي كنند به همان نحو به طور متفاوتي در مورد زمان فكر ميكنند. براي مثال به تعدادي از افرادي كه به زبان كوك تايوري صحبت مي كردند مجموعه اي از تصاوير ارائه شد كه توالي زماني را نشان ميداد. يك مرد سالخورده، يك تمساح در حال رشد، يك موزي كه رسيده و قابل خوردن است. سپس از آنها خواسته شد كه تصاوير را بر روي زمين به نحوي قرار دهند كه نظم زماني درست را نشان ميدهد. هر فرد دو بار مورد آزمايش قرار گرفت وهر بار با جهت اصلي متفاوتي مواجه شد. انگليسي زبانان كه اين تكليف را انجام دادند كارتها را به نحوي قرار دادند که زمان را از چب به راست نشان مي داد. اين وضعيت نشان ميداد كه جهت نگارش در يك زبان تأثير مي گذارد بر اينكه چگونه افراد توالي زماني را سازمان دهي و طبقه بندي کنند. صحبت کنندگان به زبان كوكتايور، هر چند به طور عادي كارتها را از چپ به راست قرار ندادند آنها كارتها را در جهت شرق به غرب در كنار هم قرار دادند. اين بدان معنا است هنگامي كه آنها در جهت شمال نشسته بودند كارتها از راست به چپ قرار داده ميشد. هنگامي كه آنها در جهت شرق قرار داشتند كارتها را در جهت بدن خودشان قرار ميدادند. در حالي كه به هيچ كدام از شركت كنندگان گفته نشده بود كه آنها در كدام جهت قرار داشته و نشستهاند. فرد صحبت کننده به زبان كوكتايوري ميدانست كه به طور خود انگيخته جهت هاي فضايي را براي بازنماييهاي زمان به كار گيرد.
بازنمايي هاي زمان به شيوههاي متعدد در جهان تغيير مي كند. براي مثال انگليسيزبان ها، آينده را به عنوان امري در جلو و گذشته را در عقب و پشت خود در نظر ميگيرند. در پژوهشي مشاهده شد كه انگليسي زبانها به طور ناخودآگاه بدنشان را به سوي جلو تكان ميدهند هنگامي كه آنها در مورد آينده صحبت مي كنند و بدنشان را به عقب تكان ميدهند هنگامي كه آنها در مورد گذشته فكر مي كنند. اما در آيمارا(Aymara) كه سرخپوستان بوليوي و پرو قرار دارند زباني به كار ميرود كه در آن گفته ميشود كه گذشته در جلو و آينده در پشت قرار دارد و به همين دليل زبان تن(body language) اين افراد با شيوهي صحبتكردن آنها سازگار است.
صحبتكنندگان به زبانهاي مختلف در اينكه آنها چگونه حوادث و رويدادها را توصيف ميكنند و در نتيجه چگونه آنها به خوبي ميتوانند كسي را كه كاري را انجام داده است به ياد آورند متفاوت هستند. همه حوادث، حتي تصادفهاي خيلي سريع، پيچيده هستند و ما را ملزم مي كنند آنچه را كه رخ داده است تعبير و تفسير كنيم. انگليسي زبانان تمايل دارند كه اشياء و امور را در قالب الفاظ بر حسب آنچه كه افراد آنها را انجام ميدهند بيان كنند. در مقابل، كساني كه به ژاپني يا اسپانيايي صحبت ميكنند هنگامي كه يك رويداد يا حادثه تصادفي را توصيف مي كنند كمتر احتمالاً به فاعل يا همان عامل(agent) اشاره ميكنند. براي مثال يك انگليسيزبان مي تواند چنين جمله اي را به کار ببرد که «جان، گلدان را شکست» در حالي که همين جمله توسط يک ژاپني زبان يا اسپانيايي زبان به اين شكل به كار ميرود كه «گلدان شكست». چنين تفاوت هايي ميتواند تأثير بگذارد بر اينكه چگونه افراد آنچه را كه اتفاق ميافتد و داراي پيامدهايي براي حافظه شاهد عيني است تعبير و تفسير ميكنند.
در پژوهش ما كه در سال ۲۰۱۰ منتشر شد انگليسيزبانها و كساني كه به زبان ژاپني و اسپانيايي صحبت مي كردند فيلم دو مردي را ديدند كه بادكنكيهايي ميتركاندند و يا در حال شكستن تخممرغهايي بودند و يا اينكه نوشيدني را عمداً يا تصادفي مي ريختند. بعد از ديدن فيلم ما از آنها يك آزمون حافظه گرفتيم. براي هر رويدادي كه آنها مشاهده كرده بودند مجبور بودند كه بگويند كدام مرد آن عمل را انجام داده بود درست شبيه آنچه پليس در مورد تصاوير افراد مظنون انجام ميدهد و از فرد شاهد در مورد تصاوير سؤال مي کند. گروه ديگري از انگليسيزبانها و كساني كه به اسپانيايي و ژاپني صحبت ميكردند همين رويدادها و حوادث را توصيف كردند. هنگامي كه ما به داده هاي حافظه(memory dada) نگاه كرديم دقيقاً تفاوت هايي در حافظه اين افراد شاهد مشاهده كرديم كه به وسيله الگوهايي در زبان قابل پيشبيني بود. صحبتكنندگان به هر سه زبان حوادث و رويدادهايي را كه به صورت ارادي انجام شده بود توصيف ميكردند و چيزهايي مانند اين جملات را -«او بادكنك را تركاند»- بيان ميكردند و هر سه گروه به ياد ميآورند كه چه كسي اين اعمال ارادي را انجام داده است. هنگامي كه به رويدادهاي تصادفي ميرسيديم تفاوت ها آشكار ميشد. صحبت كنندگان به زبان ژاپني و اسپانيايي كمتر احتمال داشت كه به عامل انجام دهنده كار يا فعاليت اشاره كنند در صورتي كه انگليسي زبانها به عامل و انجامدهنده اشاره مي كردند. در واقع صحبت كنندگان به زبان ژاپني و اسپانيايي در مقايسه با انگليسيزبان ها كمتر به ياد ميآورند كسي را كه آن كار را انجام داده است و اين بدان علت نبود كه آنها داراي حافظه ضعيفتري بودند زيرا آنها فاعل و عامل رويدادهاي ارادي را همانند انگليسيزبان ها به ياد ميآورند.
زبان و يادگيري
نه تنها زبانها برآنچه كه ما به ياد ميآوريم تأثير ميگذارند بلكه ساختار زبانها ميتواند موجب سهولت يا دشواري يادگيري چيزهاي جديد شود. براي مثال، به دليل اينکه واژه هاي مربوط به ارقام در برخي از زبان ها بسيار شفاف تر از زبان انگليسي، ساختار بنيادين ۱۰ عدد اصلي را آشکار مي سازند(مثلاً در زبان ماندارين اعداد مشکل آفريني همچون ۱۱ و ۱۳ وجود ندارند)، ازاين رو کودکان متکلم به اين زبان ها به راحتي قادر به آموختن ۱۰ عدد اصلي هستند و هر چه تعداد سيلاب هاي کلمات مربوط به ارقام کمتر باشد به ياد سپاري شماره تلفن ها و محاسبات ذهني آسان تر مي شود. زبان حتي مي تواند کودک را در تشخيص جنسيت ياري رساند. در ۱۹۸۳ محققين دانشگاه جرجيا مطالعه اي را در اين زمينه بر روي کودکان متکلم به سه زبان عبري، انگليسي و فنلاندي انجام دادند. زبان عبري در ميان سه زبان مورد نظر از اين لحاظ برتر است چرا که در زبان عبري کلمه تو يا شما با نظر به جنسيت مخاطب فرق مي کند. بنابراين کودکان عبري زبان يک سال پيشتر از ديگر کودکان به جنسيت خويش آگاهي پيدا مي کنند. برخي يافتههاي شگفتانگيز پيرامون تفاوتهاي ميان زباني(Cross- cultural differences) در شناخت(cognition) مشاهده شده است. اما ما چگونه ميتوانيم بدانيم كه آيا تفاوت ها در زبان موجب تفاوت در تفكر ميشوند يا اينكه قضيه بر عكس است. شواهد نشان مي دهد که هردو شکل را مي توان تصور کرد. بديهي است که شيوه اي كه ما ميانديشيم بر شيوه صحبت كردن ما تأثير ميگذارد اما شيوه صحبت كردن نيز به نوبه خود بر شيوه انديشيدن تأثير مي گذارد. دهه گذشته ميزبان اثباتها و دلايل صريح براي بيان اين مسأله بود كه در واقع زبان يك نقش علّي در شكلگيري شناخت بازي مي كند. مطالعات نشان داد كه تغيير دادن در نحوه صحبت كردن افراد شيوه و چگونگي انديشيدن آنها را تغيير ميدهد. ياد دادن كلمات جديد مربوط به رنگها به افراد نمونهاي بود كه نشان ميداد توانايي اين افراد در تميز رنگها به تبع فرايند يادگيري تغيير ميکند. همچنين تعليم دادن شيوه جديدي از صحبت كردن پيرامون زمان، موجب ميشد كه اين افراد شيوه جديدي براي تفكر پيرامون زمان داشته باشند.
شيوه ديگري براي بررسي و اشاره كردن به اين مسأله، مطالعه افرادي است كه در دو زبان مهارت دارند. مطالعات نشان داده است كه چگونگي انديشيدن پيرامون جهان توسط دو زبانهها(bilinguals) وابسته به اين مسأله است كه آنها با كدام زبان صحبت مي كنند. مجموعه اي از يافته ها در سال ۲۰۱۰ منتشر شد كه نشان مي داد دوست داشتن يا دوست نداشتن چيزي توسط شما وابسته به زباني است که به کار مي بريد. پژوهش هايي در دانشگاه هاروارد و تعداد ديگري از دانشگاهها بر روي دانشجويان دوزبانه عربي- فرانسوي، انگليسي- اسپانيايي و عربي- عبري انجام شد. در هر مورد سوگيري ها و تعصبهاي ضمني شركت كنندگان بررسي شد. براي مثال، از دو زبانههاي عربي- عبري خواسته شد كه سريع دكمه هايي را در پاسخ به كلماتي تحت شرايط مختلف فشار دهند. در يك موقعيت اگر آنها نام يهودي مانند(yair) يا خصيصه مثبت مانند نيكي يا قوي را مي ديدند به آنها ياد داده شده بود كه كليد M را فشار دهند و اگر آنها كلمه عربي مانند زيد يا خصيصه منفي مانند ضعيف را ببينند به آنها گفته شده بود كه كليد x را فشار دهند. در موقعيت ديگري، اين جفت شدن معكوس شد. در نتيجه نامهاي يهودي و ويژگي هاي منفي در يك كليد پاسخ سهيم شدند و نامهاي عربي و ويژگي هاي مثبت نيز در يك كليد پاسخ ديگر سهيم شدند. پژوهشگران اندازه گيري كردند كه چقدر سريع، آزمودنيها قادر بودند كه در دو موقعيت پاسخ بدهند. اين تكليف(task) به طور وسيع براي اندازهگيري براي سوگيري هاي ارادي يا غير ارادي به كار رفته است مبني بر اينکه چگونه به طور طبيعي اموري مانند ويژگي هاي مثبت و گروه هاي قومي به نظر ميرسد كه در ذهن افراد لازم و ملزوم يكديگر ميشوند.
به طور شگفتانگيزي پژوهشگران تغييرات و دگرگونيهاي بزرگي را در سوگيري هاي غير ارادي در دو زبانهها مشاهده كردند كه به زباني كه آنها مورد آزمايش قرار داده بودند وابسته بود. دو زبانههاي عربي-عبري، تا آنجا كه به آنها مربوط ميشود- گرايشهاي تلويحي مثبتتري به کلمات يهودي نشان دادند هنگامي كه كه در عبري مورد آزمايش قرار گرفتند در مقايسه با زماني كه در زبان عربي مورد آزمايش قرار گرفتند. زبان همچنين در بسياري از جنبههاي زندگي رواني ما وارد و آنها را تحت الشعاع قرار داده است. مردم بر زبان تكيه و تأكيد ميكنند حتي هنگامي كه كه اموري ساده مانند تميز دادن لكه هاي رنگ، و شمردن نقاط روي پرده، يا راهنمايي كردن در يك اتاق كوچك را انجام مي دهند. من و همكارانم پي برديم كه محدود كردن توانايي افراد براي دستيابي به استعدادها و تواناييهاي زباني آنها از طريق دادن تكليف زباني كه نيازمند رقابت بود مانند تكرار يك گزارش جديد- تواناييهاي آنها را براي انجام اين تكاليف بهبود ميبخشد. اين بدان معنا است كه طبقهبنديها و تمايزات كه در برخي زبان ها وجود دارد به طور گسترده در زندگي رواني و ذهني ما مداخله مي كنند. آنچه پژوهشگران «تفكر كردن» (thinking) مي نامند در واقع واضح است كه مجموعه اي از فرايندهاي زباني و غير زباني است.
نتيجه گيري
جنبه بارز هوش انساني انطباق پذيري(adaptability) آن است منظور از انطباق پذيري توانايي براي ابداع كردن، تجديدنظر كردن در مفاهيم مربوط به جهان براي سازگاري با محيط و اهداف در حال تغيير است. يكي از پيامدهاي اين انعطافپذيري شکل گيري تنوع گستردهاي از زبان ها است كه در سراسر جهان ظاهر شده است و هر زباني مجموعه ابزار شناختي خود را فراهم مي كند و دانش(know leg) و جهانبيني((worldview را شامل ميشود كه هزاران سال در يك فرهنگ شكل و گسترش يافته است. هر زبان شامل شيوهاي براي ادراك كردن، طبقهبندي كردن و معنا بخشيدن به جهان است، يك كتاب راهنماي با ارزش كه ايجاد شده و توسط اجداد ما غني و به ما رسيده است. پژوهش در اين مورد كه چگونه زبانهايي كه ما صحبت ميكنيم شيوه انديشيدن ما را شكل ميدهند به دانشمندان كمك ميكند تا پرده از اين راز برداريم كه چگونه ما دانش را پديد ميآوريم و واقعيت را بنا ميكنيم و چگونه ما باهوش و فرهيخته ميشويم. اين بينش و آگاهي به نوبه خود به ما كمك ميكند كه ماهيت آنچه را كه ما را انسان ميسازد را درك كنيم.
*اين مقاله ترجمه اي است از :
Boroditsky, How Language Shapes Thought: The languages we speak affect our perceptions of the world (2011)
** معرفي نويسنده مقاله
لرا بوروديتسکي(Lera Boroditsky) استاديار روانشناسي شناختي در دانشگاه استنفورد است. آزمايشگاه وهمکاران وي اجراي پژوهش هاي متعددي را در سراسر جهان بر عهده گرفته اند و بر بازنمايي هاي ذهني و تأثيرات زبان(language) بر شناخت(cognition) پژوهش مي کنند. پژوهش هاي بوروديتسکي مجموعه اي از اطلاعات و روش ها را از زبان شناسي(linguistics )،روانشناسي(psychology)،علوم اعصاب(neuroscience) وانسان شناسي(anthropology) را دربر مي گيرد. وي به دليل پژوهش هاي علمي و با ارزشش در حوزه علوم شناختي، جوايز متعددي را از مراکز علمي جهان دريافت کرده است. پژوهش هاي وي بينش و شناخت جديدي درباره اين مسأله چالش برانگيز فراهم آورده است که زباني که ما به وسيله آن سخن مي گوييم شيوه تفکر کردن ما را شکل مي دهد. او شواهد تجربي بسياري را براي اثبات مدعاي خود کشف و ارايه کرده است. ديدگاه وي تأثيرات بسيار مهمي در حوزه هاي روانشناسي، فلسفه، زبان شناسي داشته و اين باور رايج که شناخت انسان امري کلي و مستقل از زبان و فرهنگ است را به چالش کشيده است.
0 دیدگاه در “چگونه زبان تفكر را شكل ميدهد”